پاکوچولوپاکوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

پاکوچولو

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی🌱

شروع تعطیلات تابستانی ۱۴۰۰

امروز رفتم کارنامه‌ی کلاس سوم آنی رو از مدرسه گرفتم+ پیک تابستانی. امیدوارم بعد از یک‌ سال‌ و نیم آموزش غیرحضوری به خاطر کرونا، سال دیگه مدارس باز باشن.  تمام درس‌ها خیلی خوب بود، علوم خوب. نهار الویه و کرانچی خوردیم با هم. بعد من باهاش ریاضی مرور کردم و قرار شد هر روز یک صفحه از پیکشو حل کنه.  پی‌نوشت۱. بعد از چند سال دوباره نوشتن توو وبلاگ آنی جونم رو از سر گرفتم که بابتش خیلی خوشحالم. 🤩 پی‌نوشت۲. هفته پیش با مامان جونش‌اینا رفتیم چالوس که عکسشو می‌ذارم.  ...
11 خرداد 1400

معجزه رنگی رنگی

سلام تمشک آبی من. عشق آلبالویی من. عزیزترینم. پریشب بابا ع ر هم از شما سرماخوردگی بدجوری گرفت و از خواب بیدار شد. بهش یه قرص دادم خورد و براش آبجوش و عسل و آبلیمو هم دادم که بتونه بخوابه. گفتم فردا نرو سرکار وبمون پیش آنی تا من برم دانشگاه و برگردم. قبول کرد. منم دیگه با خیال راحت  که قراره صبح به جای 5/5 ساعت 7 بیدار بشم نشستم به کارهای درسیم. ساعت 1 خوابم برد. صبح ع ر گفت میخوام برم که مرخصی نگیرم. زودتر برمیگردم به جاش. هیچی دیگه من هر چقدر عین شیطون خواستم برم تو جلدش قبول نکرد که نکرد. آنی هم از صدای صحبت ما پا شد و سرحال نشست تو رختخوابش. این شد که منم سریع خوراکیاشو گذاشتم تو کیفش و رفتیم خونه مامان. مهد ک...
11 آبان 1394

اتفاق خوب این روزها

امروز برای ع ر  یک کیک گرفتیم به مناسبت قبولی ارشدش. یه عالمه عکس هم انداختیم. روز خوبی بود. دل درد آنی هم مرتفع شده شکر خدا. اینم  دو  تا عکس از نمایشگاه گل وگیاه که چند روز قبلش رفتیم. ...
28 مهر 1394

عطر هندوانه، مزه تمشک

آنی خوشگل من، کوچولوی من با عطر دلچسب هندوانه و مزه تمشک آمدم بنویسم که تو یک فرشته کوچولو هستی که برای آرامش دل بیقرار من آمدی تا من بمانم در این روزگار سخت! آمدم بنویسم که تو با عطر هندوانه و نرمی باران آمدی تا روی تنم قطره های عشق بباری. از روزانه هامون بگم : دکتری ریاضی دانشگاه تهران قبول شدم. خب طبیعیه که خیلی ذوق کردم. اما خیلی هم نگران بودم که چطور باید شرایط جدیدم رو مدیریت کنم؟ میدونستم که باید خیلی بیش از گذشته درس بخونم و استادم بسیار دقیق و جدی هستند و از من توقع دارند که خیلی دقیق و تلاشگر باشم. فکر میکردم که باید بگذارمت مهدکودک. اما خدا رو شکر که مامانی قبول کرد یکسال مرخصی بگیره و نگهت داره. خیلی بار بزرگی از روی د...
28 شهريور 1393

آسمون مال منه

موقع خواب، دستتو میگیری بالا و میگی: دست! دوست دارم پاتو میگیری بالا و با خنده میگی : پا دوست دارم بعدش میگی آسمون منه (مال منه) : آسمون دوست دارم ستاره دوست دارم بعدش چون هر چیزی رو دوست داری باید بخوری میگی: آسمون خورم (بخورم). دستتو میبری بالا مثلا یه قلپ آسمون میگیری تو دستت و میاری سمت دهنت. بعد میگی آسمون خوردم، به به! یعنی چیزایی که میگی تو ذهن من نمیگنجه. فکر کن آسمون مال تو باشه و تازه بتونی بخوریش و لذت هم ببری! بعدش جالبه که یه بار هم همچین چیزی بهت گفته نشده که مثلا آسمون رو دوست داشته باشی یا بتونی بخوریش. من فقط بهت گفتم : ببین آسمون یا ستاره ها چقدر قشنگن! در همین حد. پاورقی: روزهای 25 ، 26 فروردین شروع کر...
26 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

داری کارتون میبینی ( شکرستان، باب اسفنجی، Casper شبح مهربان، تام و جری و ... رو دوست داری) بهت میگیم بیا بریم ددر با کالسکه (که عاشقشی). یهو میگی بای بای کارتون و دستتو براش تکون میدی.   تو سن دو سال و یک ماهگی بیشتر چیزایی رو که میخوای میتونی بگی. یعنی از صبح تا شب خیلی کم پیش میاد چیزی مد نسظرت باشه و نتونی بیانش کنی. حداقل منظورتو میرسونی. چیزایی که میگی از صبح و تقریبا به ترتیب تا شب: سنام مامان - دس بوشور- صبونه خورم- سی دی اذار یا کاتون اذار- در حین دیدن سیدی( اوخ اوتاد یعنی افتاد)- خوراکی خورم- آب بیار- وقتی عوضش میکنم (عبض، بوشور، شلبار بوپوشم)- موقع کتاب خوندن (میمینی، ترسید،مامان، آتیش، دست سوخت، خرس، خرگوش، شیر، ک...
22 فروردين 1393

اتفاقات این مدت

سلام  یکی یدونه قلب من به خاطر کنکور دکتری و دلمشغولیها و کارای روی هم تلنبار شده شب عید و مسافرت سال تحویل و  خونه تکونی خیلی عجیب امسال که بعد عید انجام دادیم، مدتی مطلب نذاشتم. حالا برات از این مدت میگم. قبل کنکور که شما یه مدت شده بودی دختر خود مامانی. چون بیشتر ساعت مفیدت رو با مامانی سپری میکردی . الان هم به شدت به مامانی علاقه داری و اگه جایی باشیم که مامانی باشه محاله بیای بغل من. پیشش میخوابی ، پا میشی . هرچند که دوست داری منم نیم نگاهی بهت داشته باشم. اما خلاصه دنیایی دارین با مامانی جونت. امسال خریدای عید رو خیلی هول هولکی انجام دادیم. چون هم دیگه وقت زیادی نمونده بود و هم بابا ع ر به شدت درگیر بود. مسئولیتش هم بیش...
19 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکوچولو می باشد