طناز من
همین یک ساعت پیش داشتم با مامانم تلفنی صحبت میکردم. آنی کنارم بازی میکرد و صداش میومد. مامان گفت گوشی رو بذار گوشش باهاش حرف بزنم! همیشه این کارو که میکردم آنی کاملا ساکت میشد، میخندید و میخواست تلفن رو بخوره. اما این بار برعکس متوجه صدای مامان شد و شروع کرد به زبون خودش یه چیزایی گفتن. مامانم خیلی براش جالب بود گفت چی میگه ؟ من:
اما هر دو خیلی خوشحال شدیم. اولین بار بود که آنی یه جورایی با تلفن حرف زد و نخواست بخوردش. کاملا به حرفای مامانم گوش میداد و جواب میداد. مامانم ازم خواست که حتما یادداشت کنم. منم با وجود خستگی اومدم و نوشتم.
تازه جالب اینکه وقتی بعد از این تلفن خواستم بخوابونمش، یکهو دیدم سریع پستونکشو از دهنش در آورد، بعد یه عطسه ای کرد و دوباره پستونک رو کرد تو دهنش!!!! خدایا ادم میخواد بخوردش وقتی این کارا رو میکنه.
یه کاری هم از باباش یاد گرفته، دو تایی همزمان انجام میدن. انگشتشو میکشه رو لب پایینی و صدا در میاره. امتحان کنین ببینین چه صدایی میده. من اینجا دیگه دقیق تر از این نمیتونم توضیح بدم