روزگار ما با عشق کوچکمان
سلام به دختر ناز و کوچولوی مامان سمنوی شیرینم یکساله که شدی راه افتادی و این روزا قدمهای لرزانت محکمتر شده. اعضای صورت رو کامل یاد گرفتی. به چشم میگی گ (با کشش درازمدت گ)! به آبه میگی مع مع! خلاصه کلا برای خودت یه زبون ویژه ای داری که آدم گاهی شک میکنه که از سیاره K-Pax اومده باشی. تلفن رو برمیداری و به همون زبون مربوطه شروع میکنی به صحبت با مخاطب فرضی، بعد گوشی رو میاری سمت من و از من میخوای که با مخاطب فرضی صحبت کنم! غذا رو میجوی بعد در میاری میکنی تو دهن من!!! شبها من و شما همیشه دیرتر از بابا میخوابیم. تا یه لحظه غفلت میکنم میری تو اتاق از تخت میری بالا و شروع میکنی کوبیدن تو سر و صورت بابای بیچاره ات و باب...
نویسنده :
رایکا
2:25