خوبِ من! تولدت مبارک
سلام به دخمل گلم. بالاخره بعد دو سه ماه بلاتکلیفی خیلی اتفاقی جور شد که بریم مشهد. ع ر جان هم 10 روز مرخصی گرفت که بعد از مشهد بریم یزد و تولد آنی رو هم یک هفته جلوتر یزد برگزار کنیم.جمعه 20/11/91 ساعت 11 شب راه افتادیم سمت مشهد و ساعت 8 صبح نیشابور بودیم. من و آنی تمام راه رو خوابیدیم و ع ر طفلکی به همراه تخمه هاش تا صبح چشم به جاده دوخت! چه کار کنم خب! هر کاری کردم نتونستم نخوابم! خیلی خیلی خسته بودم. حدود ساعت 11 صبح رسیدیم هتل. شنبه، یکشنبه و دوشنبه مشهد بودیم. یه بار رفتیم بازار و حدود دو ساعت بدو بدو یه چیزایی خریدیم.
روز سه شنبه هم راه افتادیم سمت یزد. خیلی راه سختی داشتیم. آنی هم سرما خورده بود و خیلی اذیت شدیم. مسیر کویری بود و همه جا تابلو داشت " محل عبور شتر" یا " پیچ خطرناک خطر مرگ"
تا طبس رفتیم، اونجا هم پدر و برادر ع ر منتظرمون بودن که همگی با هم بریم یزد. بماند که به طرز خنده آوری باد و بوران شده بود از طبس به یزد!!!!!!! برف پاک کن ما هم یه مشکلی پیدا کرده بود و مدام میچسبید به شیشه طرف راننده. تو اون جاده خطرناک مجبور بودیم هر دو دقیقه یه بار بزنیم کنار و برف پاک کن رو درست کنیم! خلاصه گشت پلیس راه ما رو دید و به دادمون رسید. اومد برامون درست کرد
به هر ترتیب ساعت 11 شب رسیدیم یزد. تولد انیتا رو هم یکشنبه 29/11/91 یعنی یک هفته جلوتر تو یزد برگزار کردیم. خدا رو شکر با وجود سرما خوردگی آنی خوشگل من روز تولدش خیلی شاد یود و دو تایی با باباش بپر بپر میکردن. سه شنبه 1/12/91 هم برگشتیم تهران و به این ترتیب طولانی ترین و هیجان انگیزترین و در عین حال سخت ترین مسافرت سه نفره مون به پایان رسید.
تم تولد فرشته کوچکم کفشدوزک بود. عکسای اصلی هنوز دستم نرسیده. فعلا عکسایی که خودم گرفتم رو میذارم تا بعد بیام و کاملش کنم.