نینی ددری
آنی جونم تو خیلی دخمل خوبی هستی تو مسافرت. همه چیز برات جذابیت داره و ذوق میکنی وقتی دور و برت رو میبینی
خدا رو شکر ما رو همراهی کردی تا بتونیم حسابی بگردونیمت.
قرار بود ۱۴ مرداد با مامان جون اینا بریم مسافرت. شب قبل از مسافرت تو بیقرار شدی و همه اش گریه میکردی. من و بابا ع ر هم به مامان جون و بابا جون گفتیم خودشون برن و مسافرت رو کنسل کردیم.
اونا ۵ صبح رفتن و ما دست از پا درازتر موندیم خونه.
بابا ع ر هم یه هفته مرخصی مونده بود رو دستش و حالش گرفته بود.
کم کم دیدیم که بله. شما امروز حسابی سرحالی و از گریه و جیغ های بنشف دیروز خبری نیست. بابا گفت بریم یه دکتر چکاپ بشیُ اگه خوب بودی ما هم بریم.
خلاصه رفتیم دکتر و گوشهایت هم مشکلی نداشت و خوب بود.
حدود ساعت ۴ بعد از ظهر حرکت کردیم سمت شمال و مقصد نهایی آستارا.
بدون توقف رفتیم و شما هم بسیار دخمل خوبی بودی.
وقتی میرفتیم تو تونل چشمای خوشگلت گرد میشد اصلا یه وضعی. کلی میخندیدیم از دستت.
چون ماه رمضان بود برای شام آش شله قلمکار خریدیم. عجب آش خوبی بود. هنوزم یادش میوفتم اب از لب و لوچه ام راه میوفته.
بالاخره ساعت ۱۲ شب رسیدیم آستارا. فرداش برای خرید رفتیم بازارچه ساحلی. با شما یازده نفر بودیم تو مسافرت. هر کسی یه لحظه هم شما رو نگه میداشت کار و بار من راه میوفتاد و من هم حسابی میگشتم و لذت میبردم!
دو شب آستارا بودیم، بعد رفتیم اردبیل مجموعه تفریحی شورابیل که خیلی سرد بود. آنی رو عین اسکیموها پوشوندیم!!!
یک شب اردبیل موندیم و رفتیم سرعین. اونجا آبگرم رفتیم که برای من زیادی گرم بود و هلاک شدم از گرما
اینم شد یه سفر به یاد موندنی از اولین تابستان دخمل کوچیکم.
شهریور هم برای بار دوم رفتیم یزد و آخر هفته رفتیم ویلای سانیج دامنه شیرکوه و باز هم آنی کوچولو تو تابستان لباس پاییزه پوشید
اونجا یه سگ داریم به اسم ماموش که آنی میخواست بگیردش و اون بیچاره از دست آنیتا فرار میکرد و آنی غری میزد که نگو. همه اش چشمش بود که سگه کجا میره.