پاکوچولوپاکوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

پاکوچولو

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی🌱

نازنین ترین

1391/7/23 16:07
نویسنده : رایکا
237 بازدید
اشتراک گذاری

نازنین ترینم، فرشته زیبای کوچکم

ماه هشتم زندگیت پر بود از اتفاقات بامزه. اینقدر نمکی شدی که حد نداره

ما دو هفته به خاطر رنگ کاری خونه مون ، رفتیم خونه مامانی و کلی چیزای جدید تو همین مدت شما یاد

گرفتی

با ته جغجغه ات که سوت داره سوت میزنی. فوت میکنی توش و بلند سوت میزنی. خیلی جالبه. خجالت

خیلی راحت و طولانی مدت میشینی خدا رو شکر بغل

پنج شنبه 20/7/91 بابا رو هم گفتی. البته معنیش رو نمیدونی. از بس مامانی باهات حرف زد و گفت بگو بابا،

شما هم از روی تقلید صدا تونستی بگی بالاخرررررررررررررررهنیشخند

جمعه 21/7/90 مامانی با سینی غذاش شما رو تحریک کرد به حرکت و شما سینه خیز رفتی برای بار اول. تا

میرفتی و دستت می رسید مامانی سینی رو میکشید کمی عقب تر و شما از دوباره میرفتی جلو.

همون روز جمعه من به هوای مامانی و مامانی به هوای من شما رو تنها گذاشتیم برای حدود 5 دقیقه.

داشتیم آماده میشدیم که بریم هفت حوض یه کم بگردیم و شام بخوریم. یه دفعه دیدم مامانی گفت رایکا بدو

بیا ببین.

اومدم دیدم خودتو رسوندی به ظرفی که من چند دقیقه قبل داشتم انگور میخوردم. یه خوشه گنده برداشتی.

حبه حبه جدا کردی و روی تشکت پر دونه های انگوره. چند تایی تو دستته. تو دهنت هم پر انگور داری تند تند

میخوری. یه پوست خالی انگور رو هم تف کردی بیرون!!!!!استرستعجب خدا فقط به من رحم کرده یعنی

تازه خوشحال هم بودی و اصلا محل نمیدادی به قیافه های متعجب ما! داشتی از طعم شیرین انگور نهایت

لذت رو میبردی. تا شب هر بار قیافت یادم اومد خندیدم

شنبه 22/7/91 هم بالاخره بعد دو هفته اومدیم خونه نونوار شده مون.

یکشنبه 23/7/91 شما در کمال تعجب چهار دست و پا رفتی ولی................ با سرعت عقب عقب!!!!

چرا اونوقت؟ چرا هم با روروئک دنده عقب میری هم چهاردست و پا. یعنی مشکلی نباشه اونوقت؟متفکر

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سها
26 مهر 91 14:00
چرا شما همیشه دنبال چرا برای کارهای خواهر زاده زیبای من هستی ؟ چرا؟ یه روز هم نوبت اون میرسه بگه چرا غذا نمک نداره مامان یا چرا شفتهست


وایییییییییییی نگو! واقعاااااااااااااا
بذار به زبون بیاد آبروی من رفته اونوقت.
م-ه-ا
26 مهر 91 17:38
واقعا این همه کار جدید یاد گرفته؟
باریکلا چه دختر زرنگی
100 تا ماچ به این لپای نازش
50 تا اینور 50 تا اونور
2تا هم واسه مامانش


خاله الکی دلم برات یه ذره شده... نمیای پیشم دیگه؟
دخی خاله
28 مهر 91 22:40
خداااااااااااااااااااااااااااا
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییگر
نمیشه یه قلوپ آنی بدید من بخورم؟
چه ناز میخنده ماشالا
پنج شنبه داشتم می خوابوندمش ها! حیف که می خواستیم بریم!
کاش از انگور خوریش هم می عکسیدی!


چه بامزه! تا حالا فکر نکرده بودم به صورت مایع به آنیتا نگاه کنم و دلم بخواد یه قلوپ ازش بخورم. همیشه دلم میخواست گاز گازیش کنم. بعد دندونام یه جوری به هم فشرده میشد. حالا از این به بعد رو این یه قلوپ خوردن تمرکر میکنم که دندونام فشار نیادD:
در ضمن شمااختیار داری خانوم دکتر. برای آزمایشات کم خطرتون هم میتونی ببریش آزمایشگاه. هههه

مینا مامی لیانا
30 مهر 91 16:43
عزیزم آنی خوشگل انگور خور
خیلی بامزه بود. 8 ماهگیت هم مبارک عزیزم خونه نونوارشده هم مبارک


عزیز دلممممممم. مرسی مینا جونم. لیانای خوشگلم چطوره. الان میدوم میام تو وبلاگش ببینم دختر نازت رو
دخی خاله
3 آبان 91 14:44
cuteeeeeeeeeeeeeeeeeeeee
سوده
16 آبان 91 13:35
عزیز کتابخون من


مرسی خاله جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکوچولو می باشد