روزگار ما با عشق کوچکمان
سلام به دختر ناز و کوچولوی مامان
سمنوی شیرینم یکساله که شدی راه افتادی و این روزا قدمهای لرزانت محکمتر شده. اعضای صورت رو کامل یاد گرفتی. به چشم میگی گ (با کشش درازمدت گ)! به آبه میگی مع مع! خلاصه کلا برای خودت یه زبون ویژه ای داری که آدم گاهی شک میکنه که از سیاره K-Pax اومده باشی. تلفن رو برمیداری و به همون زبون مربوطه شروع میکنی به صحبت با مخاطب فرضی، بعد گوشی رو میاری سمت من و از من میخوای که با مخاطب فرضی صحبت کنم! غذا رو میجوی بعد در میاری میکنی تو دهن من!!! شبها من و شما همیشه دیرتر از بابا میخوابیم. تا یه لحظه غفلت میکنم میری تو اتاق از تخت میری بالا و شروع میکنی کوبیدن تو سر و صورت بابای بیچاره ات و بابا اینجوری میشه با من و من بدو بدو میام تو اتاق اما تا میخوام تو رو بکشم پایین تو بدتر فکر میکنی این یه بازیه و با جیغغغغغغغغغغغ همراه با خنده و شادی دوباره میدوی سمت بابا و بابا این شکلی میشه: و من هم بدین شکل:خلاصه با هزار مکافات میارمت پایین از تخت. اینم از دختر پدردوست مامان.
امروز رفتیم شهروند خرید کردیم. داشتم لباسامو در میاوردم که دیدم داری فاکتور خریدها رو میخوری. اومدم ازت گرفتم و کاغذشو از دهنت بیرون کشیدم. خلاصه دو تیکه شده بود و یه قسمتش هم با آب دهن از بین رفته بود. نیم ساعت بعد بابا گفت میشه فاکتور رو بیاری میخوام شماره شو اس ام اس کنم شاید برنده شدیم. (کلا خیلی علاقه داره و تو همه قرعه کشی ها تا حالا شرکت کرده، هیچی هم نبرده) من هم رفتم فاکتور تیکه شده رو آوردم. واقعا خنده دار بود که دقیقا شماره ای که باید اس میشد پاره شده بود و یک رقمش معلوم نبود 2 هست یا 3. خلاصه من کلی کار کارشناسی انجام دادم که حدس زدم 3 باشه و ع ر فرستاد! اینم از این دوران ما. کلا هر چیز ساده ای برامون شده یه ماجرای هیجان انگیز به لطف عشقمون پاکوچولو. اینم دو تا عکس:
خانوم کوچولو مواظب باش گازگازی نشی. آخه دندونام داره میخاره