پاکوچولوپاکوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

پاکوچولو

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی🌱

تابستان شیرین ما سه نفر

1391/4/15 23:09
نویسنده : رایکا
199 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه ۴/۴/۹۱ ساعت یک بامداد از صدای بیدار شدن آنی جونم خواب و بیدار بودم که یهو دیدم یه چیزی کوبیده شد به پام. با هول و هراس بلند شدم، نگاه کردم ببینم چی شده که دیدم خانوم خانومای من غلت زده و داره عین یه لاک پشت کوچولو منو نگاه میکنه و اه اه میکنه. خیلی بامزه بود. خیلی خودمو کنترل کردم که بابا ع ر رو بیدار نکردم. صبح که براش از اولین غلت دخملمون گفتم کلی خوشحال شد. البته هفته پیش هم وقتی گذاشتمش رو جای تعویضش یهو دیدم برعکسه، اما فکر کنم اون موقع با کمک خودم بوده احتمالا!

آنی گلم از وقتی چهارماهه شدی وقتی نازت میدیم با صدای بلند میخندی و زندگی ما رو سرشار از عشق میکنی. خیلی حس عجیبیه وقتی یه نوزاد میخنده. واقعا مثل معجزه میمونه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سها
1 آبان 91 7:35
نه تنها عشق رو به خونه شما اورده وسوسه رو هم به خونه ما اورده خدا به داد من بیچاره برسه


خب مگه بده؟ واسه خودش همبازی هم داره جور میکنه دیگه. هههههههههههه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکوچولو می باشد