آنی جونم تو خیلی دخمل خوبی هستی تو مسافرت. همه چیز برات جذابیت داره و ذوق میکنی وقتی دور و برت رو میبینی خدا رو شکر ما رو همراهی کردی تا بتونیم حسابی بگردونیمت. قرار بود ۱۴ مرداد با مامان جون اینا بریم مسافرت. شب قبل از مسافرت تو بیقرار شدی و همه اش گریه میکردی. من و بابا ع ر هم به مامان جون و بابا جون گفتیم خودشون برن و مسافرت رو کنسل کردیم. اونا ۵ صبح رفتن و ما دست از پا درازتر موندیم خونه. بابا ع ر هم یه هفته مرخصی مونده بود رو دستش و حالش گرفته بود. کم کم دیدیم که بله. شما امروز حسابی سرحالی و از گریه و جیغ های بنشف دیروز خبری نیست. بابا گفت بریم یه دکتر چکاپ بشیُ اگه خوب بودی ما هم بریم. خلاصه رفتیم دکتر و گوشهایت...