پاکوچولوپاکوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

پاکوچولو

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی🌱

دختر دوست داشتنی و خواستنی

سلام دخترم، برفدونه کوچیکم از اون روز زیبای برفی که در آغوش کشیدمت، شدی همه بود و نبودم. دیروز بهت گفتم آنی خوشگلم میشه سس ها رو بیاری تو آشپزخونه برای مامان. رفتی دو تا سس رو از رو سفره برداشتی اومدی تو آشپزخونه گفتی: "ا فر مایین " یعنی بفرمایین ، اصلا یه جوری خوشحال شدم و خندیدم که هی میرفتی وسایل بی ربط رو برمیداشتی میاوردی بهم میدادی و هی تکرار میکردی افرمایین. خودت ازم یاد گرفتی که اینطور بگی. چون من هر چیزی میدم دستت میگم بفرمایین. دیگه اینکه وقتی میخوای کاری برات انجام بدیم و ما انجام نمیدیم سرتو کج میکنی و میگی " لپا لپا چش " یعنی لطفا لطفا چشم دیگه اینکه یه وقتایی که اذیتم میکنی تا بهت میگم آنی دعوات میک...
8 دی 1392

بامیه شیرین زبونم

سلام بارون پاییزم، پسته خندونم، شیرین زبونم یعنی از صبح تا شب فقط شیرین زبونی میکنی دیگه. کارت شده اینکه هر چی ما میگیم تکرار کنی. جدیدترین کلمه ای که گفتی هم دندایی (زندایی) هست. مدام راه میرفتی میگفتی دندایی ، زندایی هم کلی نازت داد. موقع خواب صد دفعه بالش و پتو ت رو چک میکنی که مبادا یه سانت سر بابا ع ر به محدوده تو وارد شده باشه. خدا نکنه سرشو بذاره رو بالشت. با صدای بلند و تحکم میگی بالیش بالیش، باتو باتو (پتو) که از خنده مارو میکشی. چند شب پیش من با کلی زور خوابونده بودمت، یواش خواستم سرتو بذارم رو بالش یهو با خنده نگام  کردی و شروع کردی به ردیف کردن اسم کل خانواده پشت هم. اونم ساعت 1 شب. به ترتیب مامانی، علی، کانه (خال...
2 آذر 1392

نمایشگاه اسباب بازی

سلام فرشته کوچک و مهربونم دیگه حالت تقریبا بهتره . جمعه ٧/٢٦  برای اینکه حال و هوای خودمون و شما عوض بشه بعد اینهمه مدت تو خونه موندن و بیماری، بردیمت بیرون. اول رفتیم نهار خوردیم که ماشالا اشتهات خیلی بهتر شده، بعدش هم رفتیم نمایشگاه بین المللی که نمایشگاه اسباب بازی بود. اینم عکساش اینجا آماده شدی که بریم ددر   موقع نهار   تو نمایشگاه اسباب بازی   از این اسب آبی بیچاره که اومد پیشت ترسیدی، اونم زود رفت عقب که گریه نکنی                 ...
28 مهر 1392

روزهای سخت آنی کوچولو و مامانش

سلام کوچولو خانوم، روزی که این وبلاگو برات درست کردم به خودم گفتم فقط از خوشی ها مینویسم که بعدا هیچ غصه ای رو در موردت به یاد نیارم. حتی گفتم از زحمات خودم برات ننویسم که یه وقت فکر نکنی منتی به سرته. چون هر مادری هر چقدر هم سختی یا زحمتی داشته باشه، با جون و دل و به خاطر شکفتن گل خودشه. پس این سختیها رو به چشم مثبت نگاه میکنه اما این ماهی که گذشت  یعنی مهرماه ٩٢ واقعا به حدی برام سخت گذشت که یه جورایی از توانم خارج بود. اشتباه بزرگی کردم و فقط برای ١٠ روز در این ماه گذاشتمت مهد کودک. سه روز هم قبلش دو تایی با هم میرفتیم تا عادت کنی به خاله ها و نینیا. تو کل این مدت کم برای اینکه عادت کنی و غصه نخوری فقط حدود ٥ ساعت در روز ت...
28 مهر 1392

یک فضای کاملا جدید مثل کهکشانها و فضای بینشان

عزیز فسقلی من، فندوق یکی یدونه من اینقدر خوردنی هستی که حد و اندازه نداره.  باید تو یه فضای کاملا جدید یه متر جدید تعریف کنم و هر وقت خواستم تو این فضای مادرانه جدید حرف بزنم با اون متر جدیدی که خودم رو اون فضا ساختم بگم فلان قدر دوستت دارم. چون تمام مترهایی که میشناسم برای اندازه گرفتن حس من به تو کمه!  دختر زیبای من. دیروز رفتیم رستوران . بابا یه تکه گوشت داد دستت گفت بده به پیشی. شما با ذوق این کارو انجام دادی. بعد مرتب میخواستی براش غذا بریزی بخوره. آخرش بابا گفت دیگه بسه. حالا بیا آب بخور که بریم آنیتا! و لیوان کوچولوتو  آب کرد داد دستت. اما آب دست آنیتا دادن همانا و جیغ شدید گربه بدبخت و در رفتنش همانا!!!! ...
30 شهريور 1392

قطره طلای من تویی

سلام نازدار من. آنی من تبدیل شده به یه جوجه کوچولوی جیک جیکو که از صبح که بیدار میشه تا شب یک بند جیک جیک میکنه و مغز مامان باباش رو حسابی تحت تاثیر قرار میده! دیگه چه کنیم، خودم کم غر غرو بودم، آنی هم اضافه شد! بیچاره باباش  ازت انتقاد کردم دخمل ناناز مامان، الان خوبیات رو هم میگم که دلت نشکنه کمک میکنی تو هر کاری. جمع و پهن کردن سفره، بردن ظرف بستنی یا لیوان برای بابا و ...، بوس کردن گاه و بیگاه ما و غافلگیر کردنمون! ( وقتی کار بدی میکنی بهت اخم میکنیم شروع میکنی تند تند ماچ کردن ) این مدت همه اش مسافرت بودیم. اول رفتیم یزد برای عقد عمو، بعد یه هفته رفتیم طالقان و تو حسابی جوجه بدبختی رو که خریده بودیم چلوندیش ...
22 مرداد 1392

یاس من، تمام عشقم

یاس لب صورتی من سلام، عشق نازنینم سلام میدونی که خیلی دوست دارم.  بابا ع ر هم که عاشقته. چند شب پیش یه سوسک اومده بود، من یهو جیغ کشیدم سوسسسسسسسسسسسک و بابا ع ر رو از خواب بیدار کردم که بکشدش. تو هم هی میدویدی و ورجه وورجه میکردی که ببینی چه خبره؟! بعد که سوسک بدبخت فلک زده کشته شد، هی میرفتی زیر کابینت رو برانداز میکردی و با تعجب میگفتی توسک! قربون این تک زبونی حرف زدنت برم که بعضی موقع ها فقط "تیس تیس " شنیده میشه از حرفات. البته بعضی اوقات خیلی بلند و قاطع صداتو میبری بالا ! مثلا یه روز که داشتیم میرفتیم پارک من یه لباسی تنت کردم و گفتم بریم ددر! بعد دیدم لباسه روش لک داره، درش آوردم که یه لباس دیگه بپوشم ، تو ...
23 خرداد 1392

دلیل بودنم

دلیل بودنم سلام چند تا چیز جدید یاد گرفتی اومدم برات بنویسم. کلمات جدیدی که از من یاد گرفتی: ای بابا و هیس! (نشانه سکوت) من بهت میگم ای بابا، تو هم جوابمو میدی ای بابا وقتایی که بابا خوابه بدو بدو فرار میکنی میری رو تخت، انگشتتو میذاری رو بینیت میگی هیس! کتاباتو میاری میدی دست من که برات بخونم. بعدش که من خسته میشم به زور انگشت اشاره مو میگیری و فشار میدی رو عکسای کتاب یعنی که بازم برام بخون عکس خودتو میبینی میگی نینی ...
19 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکوچولو می باشد