پاکوچولوپاکوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

پاکوچولو

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی🌱

تولد فرشته کوچکم

فرشته خوشگلم، ساعت ده و سی دقیقه صبح روز شنبه ششم اسفند هزار و سیصد و نود  با وزن سه کیلو و قد چهل و نه سانت تو بخش زنان و زایمان بیمارستان چمران اتاق عمل شماره سه، به سلامت به دنیا اومد و فردا ظهرش مرخص شدیم اومدیم خونه. روز تولد آنی عزیزتر از جانم به یقین رویایی ترین روز زندگی من بود. این عکس لحظه تولد عسل منه     ...
4 فروردين 1391

در آستانه بهار دلم

جوجو کوچولوی من سلام. تو سونوی آخری که (۲۷/۱۱/۹۰)رفتم نمره بیوفیزیکال ۱۰/۱۰ بود و این یعنی خدا رو شکر همه چیز خوبه. شنبه (۲۸/۱۱/۹۰) بابا ع ر صبح زود رفت دنبال بقیه کارای خرید خونه (در ادامه تلاشهای پنج شنبه گذشته) و تا ساعت ۴ بعد از ظهر بدو بدو می کرد بنده خدا. ناهار خریده بود اومد با هم خوردیم و برام از کارایی که انجام داده بود با خوشحالی تعریف کرد. منم خیلی خوشحال شدم که بابا ع ر خوشحاله عزیز دلم. دوشنبه (۱/۱۲/۹۰) ساعت ۱۱ صبح یه قراری داشتم برای کار که اگه بشه با انجمن ریاضی دانان جوان همکاری کنم. رفتم دفترشون و برام توضیح دادن که میخوان وبسایتشون فعالتر بشه و مطالب ریاضی جالب، ...
5 اسفند 1390

فرشته نقره‌ای من

دقت کردین تو یه پرواز استرس آورترین قسمت چیه؟ خب بله، درسته قسمت فرود یا همون نشستن هواپیما. احساس میکنم زایمان هم حکم فرود رو داره برای بارداری. اوایل اصلا فکرش رو هم نمیکردم، اما این ماه هر روز که می گذره دلم یه جوری مور مور میشه. فرشته کوچولوی من با اون قلب سفیدت دعا کن استرس مامان رایکا کم بشه. باشه گوجه سبز من؟ منتظر دعاهای کمکیت هستم موچولو جونم ...
29 بهمن 1390

ماه نهم نازنین دخمل تو دلم

سلام رویای هر شب من. خوبی دخمل قشنگم؟ خسته که نشدی نعناع تازه و خوشبوی من؟ ایشالا یه کوچولوی دیگه بزرگتر بشی میای تو بغل من و بابا ع ر عسلم. دلمون خیلی میخواد ببینیمت گل نازم. خاله شیما هم هر روز با من تماس میگیره و حال شما رو می پرسه و میگه خیلی دوست داره. میبینی چه خاله مهربونی داره که ندیده اینقدر تو رو دوست میداره؟ خوب عزیزم، اومدم از این مدت برات بگم که چه کارایی کردیم و با هم کجاها رفتیم. اول یه خبر ضایع دربی استقلال و پرسپولیس (۱۳/۱۱/۹۰) ۳-۲ به نفع پرسپولیس تموم شد. مبارک بابات باشه! ما ۲-۰ جلو بودیم. اما فوتباله دیگه، و جذابیت فوتبال هم به همین چیزاش هست. تو ۱۰ دقیقه آخر همه چیز ...
27 بهمن 1390

مهمونی سیسمونیِ شکوفه هلوی مامان

سلام به دخمللللللللی مامان، خوبی عسیسم؟   اومدم برات بگم که روز چهارشنبه (۵/۱۱/۹۰) بالاخره بعد از قرنی برای دومین بار تو مدت بارداریم رفتم آرایشگاه و شاد شدم. بعد هم وقت دکتر داشتم که با بابا ع ر رفتیم و برام سونوگرافی نوشت. پنج شنبه (۶/۱۱/۹۰) با اینکه مهمونی سیسمونی داشتم، اما چون دکتر گفته بود سونو واجبه صبح خیلی زود رفتیم سونوگرافی. خدا رو شکر که همه چیز خوب بود و شما سالمی به لطف خدا. ۳۴ هفته و ۳ روز... ۲۳۵۴ گرم ایشالا که تو هفته های باقیمونده رشدت هم خوب باشه عزیز دلم که خیلی موچول نباشی وقتی میای دنیا و بتونم راحت بغلت کنم. آخه شاید باورت نشه، ولی من تا حالا یه نوزاد هم بغل نکردم. ...
11 بهمن 1390

سیسمونی بهشتم آنیتا

سلام سلام صد تا سلام به یاس خوشبوی مامان رایکا. الهی قربون اون پاهای کوچولوت برم من. امروز برات عکس اتاقتو گذاشتم آنیتای خوشملم. دوستت دارم یه عالمه، هر چی بگم بازم کمه                   ...
11 بهمن 1390

آب آلبالوی خوشمزه من

دختر کوچولوی نقلی من سلام، موش موشک خوشگل من سلام به روی ماهت این دو هفته که الان اومدم ازش برات بنویسم پر از فعالیت و جنب و جوش بود برای من و تو. جمعه (۲۳/۱۰/۹۰) برای اولین بار بابا ع ر منو برد فروشگاه "هایپر استار". وای که اگه میدونستم اینقدر شلوغه تو این وضعیت نمیرفتم. البته نباید جمعه بعدازظهر تو اوج شلوغی میرفتیم اونجا. اما خیلی بزرگ و خوب بود. هر چی که نیاز داری اونجا پیدا میشه و میتونی راحت همه خریداتو انجام بدی، به شرطی که وسط هفته بیای و ترجیحا صبح! من که فقط شکمم رو گرفته بودم کسی بهم نخوره، بعد هم با عجله چتد تا چیز اساسی که نیاز داشتیم رو خریدم و بدو بدو رفتم نشستم یه گوشه تا بابا ...
4 بهمن 1390

هفته 32 و سونوگرافی میوه بِهِ من

سلام عشق کوچولوی مامان رایکا، خوشبوی مامان چطوره؟ هفته پیش مامان جون و بابا جون اومده بودن خونه مون و این هفته هم خونه تکونی داشتیم، من دیگه الان سر فرصت اومدم تا برات از خبرای این مدت بنویسم. چهارشنبه (۱۴/۱۰/۹۰) برای اولین بار، بابا ع ر هم با من اومد تو اتاق سونوگرافی و شما رو دید. راستش من بیشتر حرکات باباتو نگاه میکردم تا اینجا برات بنویسم. آخه از هر تکونی که میخوردی انگار قند تو دلش آب میشد. من کاملا حرکاتشو زیر نظر داشتم. دونه دونه از دکتر میپرسید که مثلا سرش کجاست که دکتر کلا صورت خوشگل شما رو بهمون نشون داد. وای که چقدر خوشگلی انگار! اصلا هیچ جای بزرگ یا ناهماهنگی تو صورتت نبود. بابا ع ر به دکتر ...
20 دی 1390

ورود عسل تو دلی به 8 ماهگی

سلام ریحون تر و تازه مامان رایکا، خوبی فنچ کوچولوی تو دلی؟ دو سه روزی میشه که وارد ماه هشتم بارداری شدم عزیزم. فکر کن مامان ۴۰ کیلوییت برای اولین بار در عمر ۲۶ ساله اش شد ۵۰ کیلو. تا الان ۱۰ کیلو چاق شدم فسقولی تو الان یه مامان قلمبه داری که خاله شیما بهش میگه گردو! دیگه تا دو ماه آینده چه رکوردی قراره از خودم به جا بذارم با خداست فرشته کوچولو. فقط امیدوارم تو در حال وزن گیری باشی پاکوچولو. اگه بدونی چقدر دلم میخواد بدونم الان چند کیلو شدی؟ آخه من از هفته ۲۰ تا حالا سونو نرفتم ایشالا که همه نینیا در پناه خدا سالم و سلامت باشن و تپلو مپلو به دنیا بیان خب برات تعریف کنم که چهارشنبه (۷/۱۰/۹۰) با ماما...
10 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکوچولو می باشد