پاکوچولوپاکوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

پاکوچولو

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی🌱

فرشته کوچکم دوست دارم

قشنگ آرومم خیلی دوست داری بری پارک. یه کفش دیگه پات کردیم با اون تو خیابون هم راه میری. مشکل از کفش بود گویا! یه عکس از نوروز 92/ویلای شیرکوه اینجا هم مامانی اومده بود پیشمون. به زور گل سر زد به سرت. این جوری شدی!!! اما خودمونیم مامانی سلیقه اش حرف نداره تو ست کردن لباسا.  اینجا هم کتاب میخونی به شدت!!!! اینجا هم پسته میخوری باز هم به شدت!!! ...
10 ارديبهشت 1392

تربچه نقلی من پیشرفت کرده😍😘

آنی کوچولوی خوشگلم سلام تصمیم گرفتم یه کم درس بخونم به خاطر همین کمتر میرسم بیام و مطلب بنویسم. کارهایی که تربچه مامان بلده انجام بده عبارتند از: 1-غذا خوردن به شیوه ای کاملا نا مرتب رو بلده 2- صحبت کردن با تلفن وقتی خاموشه! و شماره گرفتن که البته یکبار هم به طور تصادفی یک شماره گرفته بود و  به اصطلاح مزاحم شده بود! 3- بهش میگیم فلان چیز رو بیار برامون میاره  دیگه بابات همه اش بهت ارد میده و شما هم اطاعت میکنی و براش کنترل تلویزیون و ... رو میاری. 4-چشم ، گوش، بینی ، زبون، دل ، دست ، پا و مو رو بلده  وقتی میگیم با اشاره نشون میده و یا زبونش رو در میاره . ابرو رو نتونستم بهش یاد بدم نمیدونم چرا متوجه نشد؟! ...
31 فروردين 1392

دومین بهار تو

گل بهاری فکر کن یک سال و بیست و پنج روزت باشه و شاهد دومین بهار زندگیت باشی. خب این نشون میده که همینجوریشم کلی جلویی!  والا این عکسا رو شب چهارشنبه سوری که شب عید هم هست، گرفتم. فردا ساعت 14:31 سال تحویل میشه! و اینک دعای تحویل سال امیدوارم در سال جدید من کمتر غر بزنم (چون من غرغرو ام)، تو کمتر نق بزنی (چون یه ذره نق نقویی) و بابا ع ر زرنگتر بشه و ما رو بیشتر ببره ددر ( چون یه ذره به دلیل فشار کار تنبله در این امر)همه عاقبت به خیر بشن الهی سال 1392 سال ماره. مار جون خوش اومدی ...
30 اسفند 1391

روزگار ما با عشق کوچکمان

سلام به دختر ناز و کوچولوی مامان سمنوی شیرینم یکساله که شدی راه افتادی و این روزا قدمهای لرزانت محکمتر شده. اعضای صورت رو کامل یاد گرفتی. به چشم میگی گ (با کشش درازمدت گ)!  به آبه میگی مع مع! خلاصه کلا برای خودت یه زبون ویژه ای داری که آدم گاهی شک میکنه که از سیاره K-Pax  اومده باشی. تلفن رو برمیداری و به همون زبون مربوطه شروع میکنی به صحبت با مخاطب فرضی، بعد گوشی رو میاری سمت من و از من میخوای که با مخاطب فرضی صحبت کنم! غذا رو میجوی بعد در میاری میکنی تو دهن من!!!  شبها من و شما همیشه دیرتر از بابا میخوابیم. تا یه لحظه غفلت میکنم میری تو اتاق از تخت میری بالا و شروع میکنی کوبیدن تو سر و صورت بابای بیچاره ات و باب...
26 اسفند 1391

یه تولد کوچولوی دیگه

لپ قرمزی کوچولوی من سلام به روی ماهت، دو چشمون سیاهت شب تولدت (5/12/91)  یه تولد مامانی برات گرفتن که دیگه شد دو تا تولد و حسابی خوش به حال پنبه نرم و نازکم شد. اینم چند تا عکس   ...
9 اسفند 1391

خوبِ من! تولدت مبارک

سلام به دخمل گلم. بالاخره بعد دو سه ماه بلاتکلیفی خیلی اتفاقی جور شد که بریم مشهد. ع ر جان هم 10 روز مرخصی گرفت که بعد از مشهد بریم یزد و تولد آنی رو هم یک هفته جلوتر یزد برگزار کنیم.جمعه 20/11/91 ساعت 11 شب راه افتادیم سمت مشهد و ساعت 8 صبح نیشابور بودیم. من و آنی تمام راه رو خوابیدیم و ع ر طفلکی به همراه تخمه هاش تا صبح چشم به جاده دوخت!  چه کار کنم خب! هر کاری کردم نتونستم نخوابم! خیلی خیلی خسته بودم. حدود ساعت 11 صبح رسیدیم هتل. شنبه، یکشنبه و دوشنبه مشهد بودیم. یه بار رفتیم بازار و حدود دو ساعت بدو بدو یه چیزایی خریدیم. روز سه شنبه هم راه افتادیم سمت یزد. خیلی راه سختی داشتیم. آنی هم سرما خورده بود و خیلی اذیت شدیم...
5 اسفند 1391

عطر گل یازده ماهه ام همه جا پیچیده

احوال این روزای بابونه خوشبو و خوش روی مامان ببعی چی میگه؟ آنیتا: بببببببببببببب بوس کن آنیتا: چشمم کو؟ دست آنیتا تو حدقه چشم ما (البته نه همه مواقع) گوشم کو و بینیم کو؟ آنیتا: اول کمی  اینجوری میشه! بعد نشون میده دیروز هم که دو قدم برداشت برای اولین بار.   کلا خیلی محافظه کارانه راه میره. تا حس کنه تنهاست میشینه       ...
11 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکوچولو می باشد