نازنین ترین
نازنین ترینم، فرشته زیبای کوچکم ماه هشتم زندگیت پر بود از اتفاقات بامزه. اینقدر نمکی شدی که حد نداره ما دو هفته به خاطر رنگ کاری خونه مون ، رفتیم خونه مامانی و کلی چیزای جدید تو همین مدت شما یاد گرفتی با ته جغجغه ات که سوت داره سوت میزنی. فوت میکنی توش و بلند سوت میزنی. خیلی جالبه. خیلی راحت و طولانی مدت میشینی خدا رو شکر پنج شنبه 20/7/91 بابا رو هم گفتی. البته معنیش رو نمیدونی. از بس مامانی باهات حرف زد و گفت بگو بابا، شما هم از روی تقلید صدا تونستی بگی بالاخررررررررررررررره جمعه 21/7/90 مامانی با سینی غذاش شما رو تحریک کرد به حرکت و شما سینه خیز رفتی برای بار اول. تا میرفتی و دستت می رسید مامانی سینی رو میکشید کمی عق...
نویسنده :
رایکا
16:07